تغییر در ساختار سیاسی و اجتماعی کشور و همگام شدن آن با اندیشه ها و آموزه های مدرنیته از اواخر دوره قاجار و خصوصا در دوره پهلوی اول، منجر به تحولات گسترده ای در سطح کشور شد و معماری نیز از این تحولات بی نصیب نماند. توسعه­ی بناهای صنعتی، حکومتی و عمومی و رشد روز افزون شهرها سبب به وجود آمدن بازار کار مناسب برای معماران و در پی آن سرعت بخشیدن به ساخت و ساز و تربیت معماران برای پاسخ گویی به این نیاز شد. آموزش آکادمیک معماری که نهادی واردتی از شرایط اجتماعی متفاوتی بود، پس از ورود شیوه های نوین آموزش به کشور و طی مسیری طولانی، آغاز به فعالیت نمود. اولین مدارس معماری و سپس دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران عهده دار آموزش معماران به شیوه نوین به جای پرورش معماران به شیوه سنتی شدند. روش های تدریس مدارس معماری در ایران از همان ابتدا به نوعی با سنت گریزیهمراه بود. نگاهی بر چهره­ی شهرها در دهه های اخیر به عنوان محصول آموزش معماران بسی تامل برانگیز است. این گزارش در پی بررسی این است که چرا آموزش آکادمیک معماری در ایران نتوانست رسالت خود را به درستی به انجام رساند و در مقایسه با محصول دوران آموزش سنتی، کالای با ارزشی برای ارائه ندارد؟

نظام آموزشی در معماری سنتی مبتنی بر تجربه ناب و در قالب یک نظام معمولا خانوادگی و یا قبیله­ای بود و انتقال این تجربیات در شکل مستقیم و به شیوه های پدر- پسری، استاد- شاگردی و به عبارتی فرد به فرد انجام می­گرفت. آموزشی که عموما از سنین پایین آغاز می شد و نظامی کند، طولانی و رو در رو داشت که در بستر تاریخی تجربیات و آموخته ها بدون آنکه ترسیم یا نوشته شوند سینه به سینه انتقال پیدا می کرد.

اما نظام نوین آموزشی و از جمله نظام جدید معماری به گونه ای مستقل و منفک از نظام سنتی مسیر خود را شروع و ادامه داد. آموزش معماران در این دوره که حاصل نظام آکادمیک غرب بود پیش از آنکه در مرحله عملی و کارگاهی قرار بگیرند به شکل تئوریک و پشت نیمکت کلاس های دانشگاهی به فراگیری معماری پرداختند.

دوره بیست ساله (1299- 1320) دوره تغییر و دگرگونی معماری معاصر ایران بود. دوره ای که به طور مشخص آغاز انفصال دو نوع معماری سنتی و جدید مبتنی بر دو نوع شیوه آموزش معماری شد و شروع انتقال از شیوه سنتی و کلاسیک معماران به شیوه جدید و آکادمیک مهندسین معمار. نظام آموزشی حاکم بر دانشگاه های ایران هرگونه ارتباط با نظام سنتی را قطع کرد و بدون توجه به پشتوانه های ملی مسیر تازه ای را که برخاسته از جریانات مدرنیته در غرب و پیامد های آن بود، در پیش گرفت. در سالهای بعد از انقلاب اسلامی و پس از انقلاب فرهنگی، علی رغم تهیه برنامه­ای واحد برای این رشته، هیچ گاه مسیری منسجم و منطبق با خاستگاه ملی و ریشه های اصیل آموزش سنتی معماری در کشور پا نگرفت، خصوصا در سالهای اخیر با افزایش شمار دانشکده های معماری در سطح کشور، آموزش معماری به شیوه ای سلیقه ای و تابعی از آموخته های اساتید به پیش می­رود و افول کیفیت آموزش معماری و تبعات آن در عرصه ساخت و ساز های ملی بر همگان مبرهن است.

امروز مدرسه معماری میان مکتب داری و بی مکتبی ، الگو داری و بی الگویی، قطعیت و عدم قطعیت، تعین و عدم تعین و هم گرایی و واگرایی سرگردان است. امروزه شیوه های آموزش معماری در ایران بین بیگانه گرایی، گذشته گرایی و هیچ گرایی سرگردانند. با نگاهی به سیر تحول آموزش معماری در ایران می توان دریافت که آموزش معماری ما نیازمند بازنگری در بنیان های فلسفی و ارزشی و نحوه نگرش خود می باشد. نگاه به شیوه های آموزش نوین در جهان و تلفیق آن با اصول معماری ایران اگرچه به عنوان یک راهکار در پژوهش های مشابه ارائه شده است، اما از دو جنبه در معرض تهدید قرار دارد، اول اینکه بهره گیری از شیوه های نوین آموزشی جهان در شرایط کنونی که نابه سامانی اوضاع آموزش معماری بحثی داغ در محافل تخصصی است، زمینه ساز اقتباس و الگوبرداری تقلیدی از شیوه های فوق الذکر ( همانند تجربیات گذشته در الگوبرداری از سبک های بوزار و باوهاس) خواهد شد، هرچند در مرحله تئوری به صورت آگاهانه باشد اما امکان کپی برداری های سطحی و ایرانیزه نشده را نیز فراهم می­آورد و به واقع مسیری پیموده شده است. و همچنین بهره گیری از نظام آموزشی سنتی ممکن است منجر به الگوبرداری های نادرست شود و یا به سبب پیشرفت ها و تحولات پیش آمده، امکان پذیر نباشد. لذا به نظر می رسد نسخه­ی تجویزی برای این مسئله نیاز به برنامه ریزی و تدوین اصولی جامع و مشخص از مبنا داشته و نمی توان به راهکارهای سطحی ای که این روزها به طور مکرر به گوش می­رسد اکتفا کرد. به عبارت دیگر به نظر می­رسد آموزش معماری در ایران در آستانه ورود به دوره چهارم، نیازمند نوسازی آموزه های گذشته و بنیان گذاری شیوه ای تازه بر اساس باورها، سنت ها، تجربیات داخلی و خارجی و البته پیشرفت های تکنولوژی و ایجاد بستری برای بروز و ظهور خلاقیت های فردی و گروهی درعرصه ملی است. نظام سنتی آموزش معماری به دلیل آموزش در محیط واقعی و تجربه­ی عینی آموزش، تطابق بسیاری با تئوری های نو از جمله تئوری مبتنی بر مغز را داشته است. این شیوه به دلیل عینی بودن آموزش ها، دارای عملکرد مثبتی در ارتباط با یادگیری دانش های موجود برای معماران است و نتایج مثبت آموزشی از قبیل درگیری فیزیکی بدن در امر آموزش، وجود جنبه­ی هم زمان عملیات ذهنی، معناسازی در آموزش، درگیری عاطفی جرفه آموز با محیط و ساختار آموزشی و یادگیری در محیط را دارا می باشد. اما این روش به دلیل محدودیت ها و نواقصی که در این پژوهش ذکر شد مانند عدم توجه کافی به مباحث تئوری، طولانی و کند بودن روند آموزش و محدودیت در تعداد حرفه آموزان و … در دنیای حاضر، نمی تواند راهکار مناسبی باشد، آنچه از این شیوه در آموزش مورد نیاز است، بطور مثال ارتباط با اثر و حضور در محیط واقعی در برخی دروس و مقاطع می تواند مورد توجه قرار گیرد. علاوه بر افزایش تجربیات عینی برای دانشجویان،  لازم است کمبود مولفه های تاثیرگذار دیگری از جمله : ایجاد اشتیاق، کشف استعدادها، پرورش خلاقیت، تقویت مهارت ها و … را نیز در برنامه های آموزشی معماری با تغییر در نگرش ها و شیوه های موجود جبران نمود.

پی نوشت: تصاویر معلمین و محصلان دارالفنون را نمایش میدهند.